دیوان شمس/خواجه چرا کردهای روی تو بر ما ترش
ظاهر
خواجه چرا کردهای روی تو بر ما ترش | زین شکرستان برو هست کس این جا ترش | |||||
در شکرستان دل قند بود هم خجل | تو ز کجا آمدی ابرو و سیما ترش | |||||
بر فلک آن طوطیان جمله شکر میخورند | گر نپری بر فلک منگر بالا ترش | |||||
رستم میدان فکر پیش عروسان بکر | هیچ بود در وصال وقت تماشا ترش | |||||
هر کی خورد می صبوح روز بود شیرگیر | هر کی خورد دوغ هست امشب و فردا ترش | |||||
ممن و ایمان و دین ذوق و حلاوت بود | تو به کجا دیدهای طبله حلوا ترش | |||||
این ترشیها همه پیش تو زان جمع شد | جنس رود سوی جنس ترش رود با ترش | |||||
والله هر میوهای کو نپزد ز آفتاب | گر چه بود نیشکر نبود الا ترش | |||||
سوزش خورشید عشق صبر بود صبر کن | روز دو سه صبر به مذهب تو با ترش | |||||
هر کی ترش بینیش دانک ز آتش گریخت | غوره که در سایه ماند هست سر و پا ترش | |||||
دعوه دل کردهای وعده وفا کن مباش | در صف دعوی چو شیر وقت تقاضا ترش | |||||
بنگر در مصطفی چونک ترش شد دمی | کرده عتابش عبس خواند مر او را ترش | |||||
خامش و تهمت منه خواجه ترش نیست لیک | گه گه قاصد کند مردم دانا ترش | |||||
او چو شکر بوده است دل ز شکر پر ولیک | در ادب کودکان باشد لالا ترش |