پرش به محتوا

دیوان شمس/خفته نمود دلبر گفتم ز باغ زود

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(خفته نمود دلبر گفتم ز باغ زود)
  خفته نمود دلبر گفتم ز باغ زود شفتالوی بدزدم او خود نخفته بود  
  خندید و گفت روبه آخر به زیرکی از دست شیر صید کجا سهل درربود  
  مر ابر را که دوشد و آن جا که دررسد الا مگر که ابر نماید به خویش جود  
  معدوم را کجاست به ایجاد دست و پا فضل خدای بخشد معدوم را وجود  
  معدوم وار بنشین زیرا که در نماز داد سلام نبود الا که در قعود  
  بر آتش آب چیره بود از فروتنی کتش قیام دارد و آبست در سجود  
  چون لب خموش باشد دل صدزبان شود خاموش چند چند بخواهیش آزمود