دیوان شمس/خدایگان جمال و خلاصه خوبی
ظاهر
خدایگان جمال و خلاصه خوبی | به جان و عقل درآمد به رسم گل کوبی | |||||
بیا بیا که حیات و نجات خلق تویی | بیا بیا که تو چشم و چراغ یعقوبی | |||||
قدم بنه تو بر آب و گلم که از قدمت | ز آب و گل برود تیرگی و محجوبی | |||||
ز تاب تو برسد سنگها به یاقوتی | ز طالبیت رسد طالبی به مطلوبی | |||||
بیا بیا که جمال و جلال میبخشی | بیا بیا که دوای هزار ایوبی | |||||
بیا بیا تو اگر چه نرفتهای هرگز | ولیک هر سخنی گویمت به مرغوبی | |||||
به جای جان تو نشین که هزار چون جانی | محب و عاشق خود را تو کش که محبوبی | |||||
اگر نه شاه جهان اوست ای جهان دژم | به جان او که بگویی چرا در آشوبی | |||||
گهی ز رایت سبزش لطیف و سرسبزی | ز قلب لشکر هیجاش گاه مقلوبی | |||||
دمی چو فکرت نقاش نقشها سازی | گهی چو دسته فراش فرشها روبی | |||||
چو نقش را تو بروبی خلاصه آن را | فرشتگی دهی و پر و بال کروبی | |||||
خموش آب نگهدار همچو مشک درست | ور از شکاف بریزی بدانک معیوبی | |||||
به شمس مفخر تبریز از آن رسید دلت | که چست دلدل دل مینمود مرکوبی |