دیوان شمس/خداوندا چو تو صاحب قران کو
ظاهر
خداوندا چو تو صاحب قران کو | برابر با مکان تو مکان کو | |||||
زمان محتاج و مسکین تو باشد | تو را حاجت به دوران و زمان کو | |||||
کسی کو گفت دیدم شمس دین را | سالش کن که راه آسمان کو | |||||
در آن دریا مرو بیامر دریا | نمیترسی برای تو ضمان کو | |||||
مگر بیقصد افتی کو کریم است | خطاکن را ز عفو او غمان کو | |||||
چو سجده کرد آیینه مر او را | بر آن آیینه زنگار گمان کو | |||||
همو تیر است همو اسپر همو قوس | چه گفتم آن طرف تیر و کمان کو | |||||
هر آن جسمی که از لطفش نظر یافت | نظیرش در ولایتهای جان کو | |||||
بجز از روی عجز و فقر و تسلیم | ببرده سر از او از انس و جان کو | |||||
ز غیرت حق شد حارس و گر نی | مر او را از کی بیم است پاسبان کو | |||||
به پیشانی جانا داغ مهرش | کسی بیداغ مهرش در قران کو | |||||
به نوبتگاه او بین صف کشیده | به خدمت گر همیجویی مهان کو | |||||
نباشد خنده جز از زعفرانش | بجز از عشق رویش شادمان کو | |||||
بجز از هجر آن مخدوم جانی | دل و جان را به عالم اندهان کو | |||||
خداوند شمس دین از بهر الله | که لایق در ثنای او دهان کو | |||||
زبان و جان من با وصل او رفت | به شرح خاک تبریزم زبان کو | |||||
همه کان هست محتاج خریدار | بدان حد بینیازی هیچ کان کو |