دیوان شمس/خبری اگر شنیدی ز جمال و حسن یارم
ظاهر
خبری اگر شنیدی ز جمال و حسن یارم | سر مست گفته باشد من از این خبر ندارم | |||||
شب و روز می بکوشم که برهنه را بپوشم | نه چنان دکان فروشم که دکان نو برآرم | |||||
علمی به دست مستی دو هزار مست با وی | به میان شهر گردان که خمار شهریارم | |||||
به چه میخ بندم آن را که فقاع از او گشاید | چه شکار گیرم آن جا که شکار آن شکارم | |||||
دهلی بدین عظیمی به گلیم درنگنجد | فر و نور مه بگوید که من اندر این غبارم | |||||
به سر مناره اشتر رود و فغان برآرد | که نهان شدم من این جا مکنید آشکارم | |||||
شتر است مرد عاشق سر آن مناره عشق است | که منارههاست فانی و ابدی است این منارم | |||||
تو پیازهای گل را به تک زمین نهان کن | به بهار سر برآرد که من آن قمرعذارم | |||||
سر خنب چون گشادی برسان وظیفهها را | به میان دور ما آ که غلام این دوارم | |||||
پی جیب توست این جا همه جیبها دریده | پی سیب توست ای جان که چو برگ بیقرارم | |||||
همه را به لطف جان کن همه را ز سر جوان کن | به شراب اختیاری که رباید اختیارم | |||||
همه پردهها بدران دل بسته را بپران | هله ای تو اصل اصلم به تو است هم مطارم | |||||
به خدا که روز نیکو ز بگه بدید باشد | که درآید آفتابش به وصال در کنارم | |||||
تو خموش تا قرنفل بکند حکایت گل | بر شاهدان گلشن چو رسید نوبهارم |