دیوان شمس/خامی سوی پالیز جان آمد که تا خربز خورد
ظاهر
خامی سوی پالیز جان آمد که تا خربز خورد | دیدی تو یا خود دید کس کاندر جهان خر بز خورد | |||||
ترونده پالیز جان هر گاو و خر را کی رسد | زان میوههای نادره زیرک دل و گربز خورد | |||||
آن کس که در مغرب بود یابد خورش از اندلس | وان کس که در مشرق بود او نعمت هرمز خورد | |||||
چون خدمت قیصر کند او راتبه قیصر خورد | چون چاکر اربز بود از مطبخ اربز خورد | |||||
آن کو به غصب و دزدیی آهنگ پالیزی کند | از داد و داور عاقبت اشکنجههای غز خورد | |||||
ترک آن بود کز بیم او دیه از خراج ایمن بود | ترک آن نباشد کز طمع سیلی هر قنسز خورد | |||||
وان عقل پرمغزی که او در نوبهاری دررسد | از پوستها فارغ شود کی غصه قندز خورد | |||||
صفراییی کز طبع بد از نار شیرین میرمد | نار ترش خواهد ولی آن به که نار مز خورد | |||||
خامش نخواهد خورد خود این راحهای روح را | آن کس که از جوع البقر ده مرده ماش و رز خورد |