دیوان شمس/حلقه دل زدم شبی در هوس سلام دل
ظاهر
حلقه دل زدم شبی در هوس سلام دل | بانگ رسید کیست آن گفتم من غلام دل | |||||
شعله نور آن قمر میزد از شکاف دل | بر دل و چشم رهگذر از بر نیک نام دل | |||||
موج ز نور روی دل پر شده بود کوی دل | کوزه آفتاب و مه گشته کمینه جام دل | |||||
عقل کل ار سری کند با دل چاکری کند | گردن عقل و صد چو او بسته به بند دام دل | |||||
رفته به چرخ ولوله کون گرفته مشغله | خلق گسسته سلسله از طرف پیام دل | |||||
نور گرفته از برش کرسی و عرش اکبرش | روح نشسته بر درش مینگرد به بام دل | |||||
نیست قلندر از بشر نک به تو گفت مختصر | جمله نظر بود نظر در خمشی کلام دل | |||||
جمله کون مست دل گشته زبون به دست دل | مرحلههای نه فلک هست یقین دو گام دل |