دیوان شمس/حسودان را ز غم آزاد کردم
ظاهر
حسودان را ز غم آزاد کردم | دل گله خران را شاد کردم | |||||
به بیدادان بدادم داد پنهان | ولی در حق خود بیداد کردم | |||||
چو از صبرم همه فریاد کردند | چنان باشد که من فریاد کردم | |||||
مرا استاد صبر است و از این رو | خلاف مذهب استاد کردم | |||||
جهانی که نشد آباد هرگز | به ویران کردنش آباد کردم | |||||
در این تیزاب که چون برگ کاه است | به مشتی گل در او بنیاد کردم | |||||
فراموشم مکن یا رب ز رحمت | اگر غیر تو را من یاد کردم |