پرش به محتوا

دیوان شمس/حال ما بی‌آن مه زیبا مپرس

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(حال ما بی‌آن مه زیبا مپرس)
  حال ما بی‌آن مه زیبا مپرس آنچ رفت از عشق او بر ما مپرس  
  زیر و بالا از رخش پرنور بین ز اهتزاز آن قد و بالا مپرس  
  گوهر اشکم نگر از رشک عشق وز صفا و موج آن دریا مپرس  
  در میان خون ما پا درمنه هیچم از صفرا و از سودا مپرس  
  خون دل می‌بین و با کس دم مزن وز نگار شنگ سرغوغا مپرس  
  صد هزاران مرغ دل پرکنده بین تو ز کوه قاف و از عنقا مپرس  
  صد قیامت در بلای عشق اوست درنگر امروز و از فردا مپرس  
  ای خیال اندیش دوری سخت دور سر او از طبع کارافزا مپرس  
  چند پرسی شمس تبریزی کی بود چشم جیحون بین و از دریا مپرس