دیوان شمس/حالت ده و حیرت ده ای مبدع بیحالت
ظاهر
حالت ده و حیرت ده ای مبدع بیحالت | لیلی کن و مجنون کن ای صانع بیآلت | |||||
صد حاجت گوناگون در لیلی و در مجنون | فریادکنان پیشت کای معطی بیحاجت | |||||
انگشتری حاجت مهریست سلیمانی | رهنست به پیش تو از دست مده صحبت | |||||
بگذشت مه توبه آمد به جهان ماهی | کو بشکند و سوزد صد توبه به یک ساعت | |||||
ای گیج سری کان سر گیجیده نگردد ز او | وی گول دلی کان دل یاوه نکند نیت | |||||
ما لنگ شدیم این جا بربند در خانه | چرنده و پرنده لنگند در این حضرت | |||||
ای عشق تویی کلی هم تاجی و هم غلی | هم دعوت پیغامبر هم ده دلی امت | |||||
از نیست برآوردی ما را جگری تشنه | بردوختهای ما را بر چشمه این دولت | |||||
خارم ز تو گل گشته و اجزا همه کل گشته | هم اول ما رحمت هم آخر ما رحمت | |||||
در خار ببین گل را بیرون همه کس بیند | در جزو ببین کل را این باشد اهلیت | |||||
در غوره ببین می را در نیست ببین شیء را | ای یوسف در چه بین شاهنشهی و ملکت | |||||
خاری که ندارد گل در صدر چمن ناید | خاکی ز کجا یابد بیروح سر و سبلت | |||||
کف میزن و زین میدان تو منشاء هر بانگی | کاین بانگ دو کف نبود بیفرقت و بیوصلت | |||||
خامش که بهار آمد گل آمد و خار آمد | از غیب برون جسته خوبان جهت دعوت |