دیوان شمس/جور و جفا و دوریی کان کنکار میکند
ظاهر
جور و جفا و دوریی کان کنکار میکند | بر دل و جان عاشقان چون کنه کار میکند | |||||
هم تک یار یار کو راحت مطلقست او | یار ز حکم و داوری با تو چه یار میکند | |||||
یک صفتی قرین شود چرخ بدو زمین شود | یک صفتی خریف را فصل بهار میکند | |||||
از صفتی فرشته را دیو و بلیس میکند | وز تبشی شب مرا رشک بهار میکند | |||||
می زده را معالجه هم به می از چه میکند | اشتر مست را ز می باز چه بار میکند | |||||
از کف پیر میکده مجلسیان خرف شده | دور ز حد گذشت کو آن که شمار میکند | |||||
هست شد آن عدم که او دولت هستها بود | مست شد آن خرد که او یاد خمار میکند | |||||
عشرت خشک لب شده آمد و تر همیزند | آن تریی که اندر او آب غبار میکند | |||||
ساقی جان بیا که دل بیتو شدست مشتغل | تا که نبیند او تو را با کی قرار میکند | |||||
جزو دوید تا به کل خار گرفت صدر گل | جذبه خارخار بین کان دل خار میکند | |||||
مطرب جان بیا بزن تنتن تن تنن تنن | کاین دل مست از به گه یاد نگار میکند | |||||
یاد نگار میکند قصد کنار میکند | روح نثار میکند شیر شکار میکند | |||||
تا که چه دید دوش او یا که چه کرد نوش او | کز بن بامداد او ناله زار میکند | |||||
گفت حبیب نادرست همچو الست و جنس او | تا که به پاسخ بلی چرخ دوار میکند | |||||
جمله مکونات را چرخ زنان چو چرخ دان | جسم جهار میکند روح سرار میکند | |||||
دور به گرد ساغرش هست نصیب اسعدی | کو بحراک دست او دور سوار میکند | |||||
ای همراه راه بین بر سر راه ماه بین | لیک خمش سخن مگو گفت غبار میکند |