دیوان شمس/جمله یاران تو سنگند و توی مرجان چرا
ظاهر
جمله یاران تو سنگند و توی مرجان چرا | آسمان با جملگان جسمست و با تو جان چرا | |||||
چون تو آیی جزو جزوم جمله دستک میزنند | چون تو رفتی جمله افتادند در افغان چرا | |||||
با خیالت جزو جزوم میشود خندان لبی | میشود با دشمن تو مو به مو دندان چرا | |||||
بی خط و بیخال تو این عقل امی میبود | چون ببیند آن خطت را میشود خط خوان چرا | |||||
تن همیگوید به جان پرهیز کن از عشق او | جانش میگوید حذر از چشمه حیوان چرا | |||||
روی تو پیغامبر خوبی و حسن ایزدست | جان به تو ایمان نیارد با چنین برهان چرا | |||||
کو یکی برهان که آن از روی تو روشنترست | کف نبرد کفرها زین یوسف کنعان چرا | |||||
هر کجا تخمی بکاری آن بروید عاقبت | برنروید هیچ از شه دانه احسان چرا | |||||
هر کجا ویران بود آن جا امید گنج هست | گنج حق را مینجویی در دل ویران چرا | |||||
بی ترازو هیچ بازاری ندیدم در جهان | جمله موزونند عالم نبودش میزان چرا | |||||
گیرم این خربندگان خود بار سرگین میکشند | این سواران باز میمانند از میدان چرا | |||||
هر ترانه اولی دارد دلا و آخری | بس کن آخر این ترانه نیستش پایان چرا |