دیوان شمس/جز وی چه باشد کز اجل اندررباید کل ما
ظاهر
جز وی چه باشد کز اجل اندررباید کل ما | صد جان برافشانم بر او گویم هنییا مرحبا | |||||
رقصان سوی گردون شوم زان جا سوی بیچون شوم | صبر و قرارم بردهای ای میزبان زودتر بیا | |||||
از مه ستاره میبری تو پاره پاره میبری | گه شیرخواره میبری گه میکشانی دایه را | |||||
دارم دلی همچون جهان تا میکشد کوه گران | من که کشم که کی کشم زین کاهدان واخر مرا | |||||
گر موی من چون شیر شد از شوق مردن پیر شد | من آردم گندم نیم چون آمدم در آسیا | |||||
در آسیا گندم رود کز سنبله زادست او | زاده مهم نی سنبله در آسیا باشم چرا | |||||
نی نی فتد در آسیا هم نور مه از روزنی | زان جا به سوی مه رود نی در دکان نانبا | |||||
با عقل خود گر جفتمی من گفتنیها گفتمی | خاموش کن تا نشنود این قصه را باد هوا |