دیوان شمس/جان ما را هر نفس بستان نو
ظاهر
جان ما را هر نفس بستان نو | گوش ما را هر نفس دستان نو | |||||
ماهیانیم اندر آن دریا که هست | روز روزش گوهر و مرجان نو | |||||
تا فسون هیچ کس را نشنوی | این جهان کهنه را برهان نو | |||||
عیش ما نقد است وآنگه نقد نو | ذات ما کان است وآنگه کان نو | |||||
این شکر خور این شکر کز ذوق او | میدهد اندر دهان دندان نو | |||||
جمله جان شو ار کسی پرسد تو را | تو کیی گو هر زمانی جان نو | |||||
من زمین را لقمهام لیکن زمین | رویدش زین لقمه صد لقمان نو | |||||
زرد گشتی از خزان غمگین مشو | در خزان بین تاب تابستان نو |