دیوان شمس/جانا تو بگو رمزی از آتش همراهی
ظاهر
جانا تو بگو رمزی از آتش همراهی | من دم نزنم زیرا دم مینزند ماهی | |||||
بر خیمه این گردون تو دوش قنق بودی | مه سجده همیکردت ای ایبک خرگاهی | |||||
خورشید ز تو گشته صاحب کله گردون | وز بخشش تو دیده این ماه سما ماهی | |||||
کی هر دو یکی گردد تو آتش و من روغن | وین قسمت چو آمد تو یوسف و من چاهی | |||||
هر چند که این جوشم از آتش تو باشد | من بنده آن خلعت گر رانی و گر خواهی | |||||
این دانش من گشته بر دانش تو پرده | فریاد من مسکین از دانش و آگاهی | |||||
گه از می و از شاهد گویم مثل لطفش | وین هر دو کجا گنجد در وحدت اللهی | |||||
شمس الحق تبریزی صبحی که تو خندانی | کی شب بودش در پی یا زحمت بیگاهی |