دیوان شمس/جاء الربیع و البطر زال الشتاء و الخطر
ظاهر
جاء الربیع و البطر زال الشتاء و الخطر | من فضل رب عنده کل الخطایا تغتفر | |||||
آمد ترش رویی دگر یا زمهریرست او مگر | برریز جامی بر سرش ای ساقی همچون شکر | |||||
اوحی الیکم ربکم انا غفرنا ذنبکم | و ارضوا بما یقضی لکم ان الرضا خیر السیر | |||||
یا می دهش از بلبله یا خود به راهش کن هله | زیرا میان گلرخان خوش نیست عفریت ای پسر | |||||
و قایل یقول لی انا علمنا بره | فاحک لدینا سره لا تشتغل فیما اشتهر | |||||
درده می بیغامبری تا خر نماند در خری | خر را بروید در زمان از باده عیسی دو پر | |||||
السر فیک یا فتی لا تلتمس فیما اتی | من لیس سر عنده لم ینتفع مما ظهر | |||||
در مجلس مستان دل هشیار اگر آید مهل | دانی که مستان را بود در حال مستی خیر و شر | |||||
انظر الی اهل الردی کم عاینوا نور الهدی | لم ترتفع استارهم من بعد ما انشق القمر | |||||
ای پاسبان بر در نشین در مجلس ما ره مده | جز عاشقی آتش دلی کید از او بوی جگر | |||||
یا ربنا رب المنن ان انت لم ترحم فمن | منک الهدی منک الردی ما غیر ذا الا غرر | |||||
جز عاشقی عاشق کنی مستی لطیفی روشنی | نشناسد از مستی خود او سرکله را از کمر | |||||
یا شوق این العافیه کی اضطفر بالقافیه | عندی صفات صافیه فی جنبها نطقی کدر | |||||
گر دست خواهی پا نهد ور پای خواهی سر نهد | ور بیل خواهی عاریت بر جای بیل آرد تبر | |||||
ان کان نطقی مدرسی قد ظل عشقی مخرسی | و العشق قرن غالب فینا و سلطان الظفر | |||||
ای خواجه من آغشتهام بیشرم و بیدل گشتهام | اسپر سلامت نیستم در پیش تیغم چون سپر | |||||
سر کتیم لفظه سیف حسیم لحظه | شمس الضحی لا تختفی الا بسحار سحر | |||||
خواهم یکی گویندهای مستی خرابی زندهای | کتش به خواب اندرزند وین پرده گوید تا سحر | |||||
یا ساحراء ابصارنا بالغت فی اسحارنا | فارفق بنا اودارنا انا حبسنا فی السفر | |||||
اندر تن من گر رگی هشیار یابی بردرش | چون شیرگیر او نشد او را در این ره سگ شمر | |||||
یا قوم موسی اننا فی التیه تهنا مثلکم | کیف اهتدیتم فاخبروا لا تکتموا عنا الخبر | |||||
آنها خراب و مست و خوش وینها غلام پنج و شش | آنها جدا وینها جدا آنها دگر وینها دگر | |||||
ان عوقوا ترحالنا فالمن و السلوی لنا | اصلحت ربی بالنا طاب السفر طاب الحضر | |||||
گفتن همه جنگ آورد در بوی و در رنگ آورد | چون رافضی جنگ افکند هر دم علی را با عمر | |||||
اسکت و لا تکثر اخی ان طلت تکثر ترتخی | الحیل فی ریح الهوی فاحفظه کلا لا وزر | |||||
خامش کن و کوتاه کن نظاره آن ماه کن | آن مه که چون بر ماه زد از نورش انشق القمر | |||||
ان الهوی قد غرنا من بعد ما قد سرنا | فاکشف به لطف ضرنا قال النبی لا ضرر | |||||
ای میر مه روپوش کن ای جان عاشق جوش کن | ما را چو خود بیهوش کن بیهوش خوش در ما نگر | |||||
قالوا ندبر شأنکم نفتح لکم آذانکم | نرفع لکم ارکانکم انتم مصابیح البشر | |||||
ز اندازه بیرون خوردهام کاندازه را گم کردهام | شدوا یدی شدوا فمی هذا دواء من سکر | |||||
هاکم معاریج اللقا فیها تداریج البقا | انعم به من مستقی اکرم به من مستقر | |||||
هین نیش ما را نوش کن افغان ما را گوش کن | ما را چو خود بیهوش کن بیهوش سوی ما نگر | |||||
العیش حقا عیشکم و الموت حقا موتکم | و الدین و الدنیا لکم هذا جزاء من شکر |