دیوان شمس/تو چشم شیخ را دیدن میاموز
ظاهر
تو چشم شیخ را دیدن میاموز | فلک را راست گردیدن میاموز | |||||
تو کل را جمع این اجزا مپندار | تو گل را لطف و خندیدن میاموز | |||||
تو بگشا چشم تا مهتاب بینی | تو مه را نور بخشیدن میاموز | |||||
تو عقل خویش را از می نگهدار | تو می را عقل دزدیدن میاموز | |||||
تو باز عقل را صیادی آموز | چنین بیهوده پریدن میاموز | |||||
یتیمان فراقش را بخندان | یتیمان را تو نالیدن میاموز | |||||
دل مظلوم را ایمن کن از ترس | دل او را تو لرزیدن میاموز | |||||
تو ظالم را مده رخصت به تأویل | ستیزا را ستیزیدن میاموز | |||||
زبان را پردگی میدار چون دل | زبان را پرده بدریدن میاموز | |||||
تو در معنی گشا این چشم سر را | چو گوشش حرف برچیدن میاموز |