دیوان شمس/تو مردی و نظرت در جهان جان نگریست
ظاهر
تو مردی و نظرت در جهان جان نگریست | چو باز زنده شدی زین سپس بدانی زیست | |||||
هر آن کسی که چو ادریس مرد و بازآمد | مدرس ملکوتست و بر غیوب حفیست | |||||
بیا بگو به کدامین ره از جهان رفتی | و زان طرف به کدامین ره آمدی که خفیست | |||||
رهی که جمله جانها به هر شبی بپرند | که شهر شهر قفصها به شب ز مرغ تهیست | |||||
چو مرغ پای ببستهست دور مینپرد | به چرخ مینرسد وز دوار او عجمیست | |||||
علاقه را چو ببرد به مرگ و بازپرد | حقیقت و سر هر چیز را ببیند چیست | |||||
خموش باش که پرست عالم خمشی | مکوب طبل مقالت که گفت طبل تهیست |