دیوان شمس/تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
ظاهر
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را | تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را | |||||
نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم | چو در این دور خرابم چه کنم دور زمان را | |||||
ز همه خلق رمیدم ز همه بازرهیدم | نه نهانم نه بدیدم چه کنم کون و مکان را | |||||
ز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم | چو تو را صید و شکارم چه کنم تیر و کمان را | |||||
چو من اندر تک جویم چه روم آب چه جویم | چه توان گفت چه گویم صفت این جوی روان را | |||||
چو نهادم سر هستی چه کشم بار کهی را | چو مرا گرگ شبان شد چه کشم ناز شبان را | |||||
چه خوشی عشق چه مستی چو قدح بر کف دستی | خنک آن جا که نشستی خنک آن دیده جان را | |||||
ز تو هر ذره جهانی ز تو هر قطره چو جانی | چو ز تو یافت نشانی چه کند نام و نشان را | |||||
جهت گوهر فایق به تک بحر حقایق | چو به سر باید رفتن چه کنم پای دوان را | |||||
به سلاح احد تو ره ما را بزدی تو | همه رختم ستدی تو چه دهم باج ستان را | |||||
ز شعاع مه تابان ز خم طره پیچان | دل من شد سبک ای جان بده آن رطل گران را | |||||
منگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا را | منگر جور و جفا را بنگر صد نگران را | |||||
غم را لطف لقب کن ز غم و درد طرب کن | هم از این خوب طلب کن فرج و امن و امان را | |||||
بطلب امن و امان را بگزین گوشه گران را | بشنو راه دهان را مگشا راه دهان را |