دیوان شمس/تو شاخ خشک چرایی به روی یار نگر
ظاهر
تو شاخ خشک چرایی به روی یار نگر | تو برگ زرد چرایی به نوبهار نگر | |||||
درآ به حلقه رندان که مصلحت اینست | شراب و شاهد و ساقی بیشمار نگر | |||||
بدانک عشق جهانی است بیقرار در او | هزار عاشق بیجان و بیقرار نگر | |||||
چو دررسی تو بدان شه که نام او نبرم | به حق شاهی آن شه که شاهوار نگر | |||||
چو دیده سرمه کشی باز رو از این سو کن | بدین جهان پر از دود و پرغبار نگر | |||||
هزار دود مرکب که چیست این فلکست | غبار رنگ برآرد که سبزه زار نگر | |||||
نگه مکن تو به خورشید چونک درتابد | به گاه شام ورا زرد و شرمسار نگر | |||||
چو ماه نیز به دریوزه پر کند زنبیل | ز بعد پانزده روزش تو خوار و زار نگر | |||||
بیا به بحر ملاحت به سوی کان وصال | بدان دو غمزه مخمور یار غار نگر | |||||
چو روح قدس ببوسید نعل مرکب او | ز نعل نعره برآمد که حال و کار نگر | |||||
اگر نه عفو کند حلم شمس تبریزی | تو روح را ز چنین یار شرمسار نگر |