دیوان شمس/تو خورشیدی و یا زهره و یا ماهی نمیدانم
ظاهر
تو خورشیدی و یا زهره و یا ماهی نمیدانم | وزین سرگشته مجنون چه می خواهی نمیدانم | |||||
در این درگاه بیچونی همه لطف است و موزونی | چه صحرایی چه خضرایی چه درگاهی نمیدانم | |||||
به خرمنگاه گردونی که راه کهکشان دارد | چو ترکان گرد تو اختر چه خرگاهی نمیدانم | |||||
ز رویت جان ما گلشن بنفشه و نرگس و سوسن | ز ماهت ماه ما روشن چه همراهی نمیدانم | |||||
زهی دریای بیساحل پر از ماهی درون دل | چنین دریا ندیدستم چنین ماهی نمیدانم | |||||
شهی خلق افسانه محقر همچو شه دانه | بجز آن شاه باقی را شهنشاهی نمیدانم | |||||
زهی خورشید بیپایان که ذراتت سخن گویان | تو نور ذات اللهی تو اللهی نمیدانم | |||||
هزاران جان یعقوبی همیسوزد از این خوبی | چرا ای یوسف خوبان در این چاهی نمیدانم | |||||
خمش کن کز سخن چینی همیشه غرق تلوینی | دمی هویی دمیهایی دمی آهی نمیدانم | |||||
خمش کردم که سرمستم از آن افسون که خوردستم | که بیخویشی و مستی را ز آگاهی نمیدانم |