دیوان شمس/تو جان مایی، ماه سمایی
ظاهر
تو جان مایی، ماه سمایی | فارغ ز جمله اندیشهایی | |||||
جویی ز فکرت، داروی علت | فکرست اصل علت فزایی | |||||
فکرت برون کن، حیرت فزون کن | نی مرد فکری مرد صفایی | |||||
فکرت درین ره شد ژاژ خایی | مجنون شو ای جان، عاقل چرایی؟! | |||||
بد نام مجنون رست از کشاکش | باهوش کرمی، مست اژدهایی | |||||
کرم بریشم، اندیشه دارد | زیرا که جوید صنعت نمایی | |||||
صنعت نماید، چیزی بزاید | از خود برآید زان خیرهرایی | |||||
صنعت رها کن، صانع بست استت | شاهد همو بس، کم ده گوایی | |||||
او نیستها را دادست هستی | او قلبها را بخشد روایی | |||||
داد او فلک را دوران دایم | نامد زیانش بیدست و پایی | |||||
خامش! برآن باش که پر نگویی | هرچند با خود بر مینیایی |