دیوان شمس/تو تا دوری ز من جانا چنین بیجان همیگردم
ظاهر
تو تا دوری ز من جانا چنین بیجان همیگردم | چو در چرخم درآوردی به گردت زان همیگردم | |||||
چو باغ وصل خوش بویم چو آب صاف در جویم | چو احسان است هر سویم در این احسان همیگردم | |||||
مرا افتاد کار خوش زهی کار و شکار خوش | چو باد نوبهار خوش در این بستان همیگردم | |||||
چه جای باغ و بستانش که نفروشم به صد جانش | شدم من گوی میدانش در این میدان همیگردم | |||||
کسی باشد ملول ای جان که او نبود قبول ای جان | منم آل رسول ای جان پس سلطان همیگردم | |||||
تو را گویم چرا مستم ز لعلش بوی بردستم | کلند عشق در دستم به گرد کان همیگردم | |||||
منم از کیمیای جان چه جای دل چه جای جان | نه چون تو آسیای نان که گرد نان همیگردم | |||||
قدح وارم در این دوران میان حلقه مستان | ز دست این به دست آن بدین دستان همیگردم |