دیوان شمس/تو بمال گوش بربط که عظیم کاهل است او
ظاهر
تو بمال گوش بربط که عظیم کاهل است او | بشکن خمار را سر که سر همه شکست او | |||||
بنواز نغمه تر به نشاط جام احمر | صدفی است بحرپیما که در آورد به دست او | |||||
چو درآمد آن سمن بر در خانه بسته بهتر | که پریر کرد حیله ز میان ما بجست او | |||||
چه بهانه گر بت است او چه بلا و آفت است او | بگشاید و بدزدد کمر هزار مست او | |||||
شدهایم آتشین پا که رویم مست آن جا | تو برو نخست بنگر که کنون به خانه هست او | |||||
به کسی نظر ندارد بجز آینه بت من | که ز عکس چهره خود شده است بت پرست او | |||||
هله ساقیا بیاور سوی من شراب احمر | که سری که مست شد او ز خیال ژاژ رست او | |||||
نه غم و نه غم پرستم ز غم زمانه رستم | که حریف او شدستم که در ستم ببست او | |||||
تو اگر چه سخت مستی برسان قدح به چستی | مشکن تو شیشه گر چه دو هزار کف بخست او | |||||
قدحی رسان به جانم که برد به آسمانم | مدهم به دست فکرت که کشد به سوی پست او | |||||
تو نه نیک گو و نی بد بپذیر ساغر خود | بد و نیک او بگوید که پناه هر بد است او |