دیوان شمس/توی که بدرقه باشی گهی گهی رهزن

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(توی که بدرقه باشی گهی گهی رهزن)
  توی که بدرقه باشی گهی گهی رهزن توی که خرمن مایی و آفت خرمن  
  هزار جامه بدوزی ز عشق و پاره کنی و آنگهان بنویسی تو جرم آن بر من  
  تو قلزمی و دو عالم ز توست یک قطره قراضه‌ای است دو عالم تویی دو صد معدن  
  تو راست حکم که گویی به کور چشم گشا سخن تو بخشی و گویی که گفت آن الکن  
  بساختی ز هوس صد هزار مقناطیس که نیست لایق آن سنگ خاص هر آهن  
  مرا چو مست کشانی به سنگ و آهن خویش مرا چه کار که من جان روشنم یا تن  
  تو باده‌ای تو خماری تو دشمنی و تو دوست هزار جان مقدس فدای این دشمن  
  تو شمس دین به حقی و مفخر تبریز بهار جان که بدادی سزای صد بهمن