دیوان شمس/تن مزن ای پسر خوش دم خوش کام بگو
ظاهر
تن مزن ای پسر خوش دم خوش کام بگو | بهر آرام دلم نام دلارام بگو | |||||
پرده من مدران و در احسان بگشا | شیشه دل مشکن قصه آن جام بگو | |||||
ور در لطف ببستی در اومید مبند | بر سر بام برآ و ز سر بام بگو | |||||
ور حدیث و صفت او شر و شوری دارد | صفت این دل تنگ شررآشام بگو | |||||
چونک رضوان بهشتی تو صلایی درده | چونک پیغامبر عشقی هله پیغام بگو | |||||
آه زندانی این دام بسی بشنودیم | حال مرغی که برستهست از این دام بگو | |||||
سخن بند مگو و صفت قند بگو | صفت راه مگو و ز سرانجام بگو | |||||
شرح آن بحر که واگشت همه جانها او است | که فزون است ز ایام و ز اعوام بگو | |||||
ور تنور تو بود گرم و دعای تو قبول | غم هر ممتحن سوخته خام بگو | |||||
شکر آن بهره که ما یافتهایم از در فضل | فرصت ار دست دهد هم بر بهرام بگو | |||||
وگر از عام بترسی که سخن فاش کنی | سخن خاص نهان در سخن عام بگو | |||||
ور از آن نیز بترسی هله چون مرغ چمن | دم به دم زمزمه بیالف و لام بگو | |||||
همچو اندیشه که دانی تو و دانای ضمیر | سخنی بینقط و بیمد و ادغام بگو |