دیوان شمس/تمام اوست که فانی شدست آثارش
ظاهر
تمام اوست که فانی شدست آثارش | به دوستگانی اول تمام شد کارش | |||||
مرا دلیست خراب خراب در ره عشق | خراب کرده خراباتیی به یک بارش | |||||
بگو به عشق بیا گر فتاده میخواهی | چنان فتاد که خواهی بیا و بردارش | |||||
میا به پیش ز درش ببین که میترسم | ز شعلهها که بسوزی ز سوز اسرارش | |||||
وگر بگیردت آتش به سوی چشم من آ | که سیل سیل روانست اشک دربارش | |||||
حدیث موسی و سنگ و عصا و چشمه آب | ز اشک بنده ببینی به وقت رفتارش | |||||
برآر بانگ و بگو هر کجا که بیماریست | صلای صحت و دولت ز چشم بیمارش | |||||
برآ به کوه و بگو هر کجا که خفته دلیست | صلای بینش و دانش ز بخت بیدارش | |||||
که نور من شرح الله صدره شمعیست | که در دو کون نگنجد فروغ انوارش |