دیوان شمس/تشنه خویش کن مده آبم
ظاهر
تشنه خویش کن مده آبم | عاشق خویش کن ببر خوابم | |||||
تا شب و روز در نماز آیم | ای خیال خوش تو محرابم | |||||
گر خیال تو در فنا یابم | در زمان سوی مرگ بشتابم | |||||
بر امید خیال گوهر تو | جاذب هر مسی چو قلابم | |||||
بر امید مسبب الاسباب | رهزن کاروان اسبابم | |||||
رحمتی آر و پادشاهی کن | کاین فراق تو بر نمیتابم | |||||
زان همیگردم و همینالم | که بر آب حیات دولابم | |||||
زان چو روزن گشادهام دل و چشم | که تویی آفتاب و مهتابم | |||||
آن زمانی که نام تو شنوم | مست گردند نام و القابم | |||||
آن زمانی که آتش تو رسد | بجهد این دل چو سیمابم | |||||
بس کن از گفت کز غبار سخن | خود سخن بخش را نمییابم |