دیوان شمس/ترش ترش بنشستی بهانه دربستی
ظاهر
ترش ترش بنشستی بهانه دربستی | که ندهم آبت زیرا که کوزه بشکستی | |||||
هزار کوزه زرین به جای آن بدهم | مگیر سخت مرا ز آنچ رفت در مستی | |||||
تو را که آب حیاتی چه کم شود کوزه | چه حاجت آید جان و جهان چو تو هستی | |||||
بیا که روز عزیزست مجلسی برساز | ولی چو دوش مکن کز میان برون جستی | |||||
پریر رفتم سرمست تو به خانه عشق | به خنده گفت بیا کز زحیر وارستی | |||||
هزار جان بفزودی اگر دلی بردی | هزار مرهم دادی اگر تنی خستی | |||||
چرا نگیرم پایت که تاج سرهایی | چرا نبوسم دستت که صاحب دستی | |||||
دلا میی بستان کز خمارها برهی | چنین بتی بپرست ای صنم چو بپرستی | |||||
برو دلا به سعادت به سوی عالم دل | به شکر آنک به اقبال و بخت پیوستی | |||||
خموش باش اگر چه که جمله سیمبران | به آب زر بنویسند هر چه گفتستی | |||||
ضیای حق و امام الهدی حسام الدین | مجیر خلق به بالای روح از این پستی |