دیوان شمس/تا کی گریزی از اجل در ارغوان و ارغنون
ظاهر
تا کی گریزی از اجل در ارغوان و ارغنون | نک کش کشانت می برند انا الیه راجعون | |||||
تا کی زنی بر خانه ها تو قفل با دندانها | تا چند چینی دامها دام اجل کردت زبون | |||||
شد اسب و زین نقره گین بر مرکب چوبین نشین | زین بر جنازه نه ببین دستان این دنیای دون | |||||
برکن قبا و پیرهن تسلیم شو اندر کفن | بیرون شو از باغ و چمن ساکن شو اندر خاک و خون | |||||
دزدیده چشمک می زدی همراز خوبان می شدی | دستک زنان می آمدی کو یک نشان ز آنها کنون | |||||
ای کرده بر پاکان زنخ امروز بستندت زنخ | فرزند و اهل و خانهات از خانه کردندت برون | |||||
کو عشرت شبهای تو کو شکرین لبهای تو | کو آن نفس کز زیرکی بر ماه می خواندی فسون | |||||
کو صرفه و استیزهات بر نان و بر نان ریزهات | کو طوق و کو آویزهات ای در شکافی سرنگون | |||||
کو آن فضولیهای تو کو آن ملولیهای تو | کو آن نغولیهای تو در فعل و مکر ای ذوفنون | |||||
این باغ من آن خان من این آن من آن آن من | ای هر منت هفتاد من اکنون کهی از تو فزون | |||||
کو آن دم دولت زدن بر این و آن سبلت زدن | کو حملهها و مشت تو وان سرخ گشتن از جنون | |||||
هرگز شبی تا روز تو در توبه و در سوز تو | نابوده مهراندوز تو از خالق ریب المنون | |||||
امروز ضربتها خوری وز رفته حسرتها خوری | زان اعتقاد سرسری زان دین سست بیسکون | |||||
زان سست بودن در وفا بیگانه بودن با خدا | زان ماجرا با انبیا کاین چون بود ای خواجه چون | |||||
چون آینه باش ای عمو خوش بیزبان افسانه گو | زیرا که مستی کم شود چون ماجرا گردد شجون |