دیوان شمس/تا من بدیدم روی تو ای ماه و شمع روشنم
ظاهر
تا من بدیدم روی تو ای ماه و شمع روشنم | هر جا نشینم خرمم هر جا روم در گلشنم | |||||
هر جا خیال شه بود باغ و تماشاگه بود | در هر مقامی که روم بر عشرتی بر می تنم | |||||
درها اگر بسته شود زین خانقاه شش دری | آن ماه رو از لامکان سر درکند در روزنم | |||||
گوید سلام علیک هی آوردمت صد نقل و می | من شاهم و شاهنشهم پرده سپاهان می زنم | |||||
من آفتاب انورم خوش پردهها را بردرم | من نوبهارم آمدم تا خارها را برکنم | |||||
هر کس که خواهد روز و شب عیش و تماشا و طرب | من قندها را لذتم بادامها را روغنم | |||||
گویم سخن را بازگو مردی کرم ز آغاز گو | زین بیملولی شرح کن من سخت کند و کودنم | |||||
گوید که آن گوش گران بهتر ز هوش دیگران | صد فضل دارد این بر آن کان جا هوا این جا منم | |||||
رو رو که صاحب دولتی جان حیات و عشرتی | رضوان و حور و جنتی زیرا گرفتی دامنم | |||||
هم کوه و هم عنقا تویی هم عروه الوثقی تویی | هم آب و هم سقا تویی هم باغ و سرو و سوسنم | |||||
افلاک پیشت سر نهد املاک پیشت پر نهد | دل گویدت مومم تو را با دیگران چون آهنم |