دیوان شمس/بیدل شدهام بهر دل تو
ظاهر
بیدل شدهام بهر دل تو | ساکن شدهام در منزل تو | |||||
صرفه چه کنم در معدن تو | زر را چه کنم با حاصل تو | |||||
شد جمله جهان سبز از دم تو | قبله دل و جان هر قابل تو | |||||
شد عقل و خرد دیوانه تو | بیعلم و عمل شد عامل تو | |||||
مرغان فلک پربسته تو | هر عاقل جان ناعاقل تو | |||||
هاروت هنر ماروت ادب | گشتند نگون در بابل تو | |||||
گردن بکشد جان همچو شتر | تا زنده شوم از بسمل تو | |||||
حل گشت ز تو هر مشکل جان | ماندم به جهان من مشکل تو | |||||
بنویس برات این مزد مرا | تا نقد کنم از عامل تو | |||||
از روز به است اکنون شب ما | از تاب مه بس کامل تو | |||||
تا شب شتران هموار روند | تا منزل خود با محمل تو | |||||
در منزل خود آزاد شوند | از ظالم تو وز عادل تو | |||||
خامش کن و خود در یک دمهای | خامش نکند این قایل تو |