دیوان شمس/بیست و یکم
ظاهر
هله، رفتیم و گرانی ز جمالت بردیم | روی ازینجا به جهانی عجبی آوردیم | |||||
دوست یک جام پر از زهر چو آورد به پیش | زهر چون از کف او بود، به شادی خوردیم | |||||
گفت: « خوش باش که بخشیمت صدجان دگر | ما کسی را به گزافه ز کجا آزردیم؟! » | |||||
گفتم: « ابحان چو توی از تن ما جان خواهد | گر درین داد، بپیچیم یقین نامردیم » | |||||
ما نهالیم، بروییم، اگر در خاکیم | شاه با ماست چه باکست اگر رخ زردیم؟! | |||||
بدرون بر فلکیم و به بدن زیر زمین | به صفت زنده شدیم ارچه به صورت مردیم | |||||
چونک درمان جوان طالب دردست و سقم | ما ز درمان بپریدیم و حریف دردیم | |||||
جان چو آئینهی صافی است، برو تن گردیست | حسن در ما ننماید چو به زیر گردیم | |||||
این دو خانهست دو منزل به یقین ملک ویست | خدمت نو کن و شاباش که خدمت کردیم | |||||
چون بیامد رخ تو بر فرس دل شاهیم | چون بیامد قدحت، صاف شویم ار دردیم | |||||
می دهنده چو توی، فخر همه مستانیم | پرورنده چو توی، زفت شویم ار خردیم | |||||
هین به ترجیع بگو شرح زبان مرغان | گر نگویی به زبان، شرح کنش از ره جان | |||||
در جهان آمد و روزی دو به ما رخ بنمود | آنچنان زود برون شد که ندانم که کی بود | |||||
گفتم: « از بهر خدا ای سره مهمان عزیز | اینچنین زود کنی معتقدان را بدرود؟ » | |||||
گفت: « کس دید درین عالم یک روز سپید | که سیاه آبه نباریدش ازین چرخ کبود؟ » | |||||
از برای کشش ما و سفر کردن ما | پیک بر پیک همی آید از آن اصل وجود | |||||
هر غم و رنج که اندر تن ودر دل آید | میکشد گوش شما را به وثاق موعود | |||||
نیم عمرت به شکایت شد و نیمی در شکر | حمد و ذم را بهل و رو به مقام محمود | |||||
چه فضولی تو؟ که این آمد و آن بیرون شد | کارافزایی تو غیر ندامت نفزود | |||||
پای در باغ خرد نه، به طلب امن و خلاص | سربنه، پای بکش زیر درختان مرود | |||||
باد امرود همی ریزد اگر نفشانی | میفتد در دهن هرکی دهان را بگشود | |||||
این بود رزق کریمی که وفادار بود | که ز دست و دهن تو نتوانندربود | |||||
قایمم مات نیم، تا بنگویند که مرد | که چه کوتاه قیامست و درازست سجود | |||||
شرح این زرق که پاکست ز ظلم و توزیع | گوش را پهن گشا تا شنوی در ترجیع | |||||
همچو گل خندهزنان از سر شاخ افتادیم | هم بدان شاه که جان بخشد، جان را دادیم | |||||
آدمی از رحم صنع دوباره زاید | این دوم بود که مادر دنیا زادیم | |||||
تو هنوز ای که جنینی بنبینی ما را | آنک زادست ببیند که کجا افتادیم | |||||
نوحه و درد اقارب خلش آن رحم است | او چه داند که نمردیم و درین ایجادیم | |||||
او چه داند که جهان چیست، که در زندانیست | همه دان داند ما را که درین بغدادیم | |||||
یاد ما گر بکنی هم به خیالی نگری | نه خیالیم، نه صورت نه زبون بادیم | |||||
لیک ما را چو بجویی سوی شادیها جو | که مقیمان خوش آباد جهان شادیم | |||||
پیشهی ورزش شادی ز حق آموختهایم | اندر آن نادره افسون چو مسیح استادیم | |||||
مردن و زندهشدن هر دو وثاق خوش ماست | عجبیوار نترسیم، خوش و منقادیم | |||||
رحما بینهم آید، همچون آییم | چو اشداء علی الکفر بود، پولادیم | |||||
هر خیالی که تراشی ز یکی تا به هزار | هم عدد باشد، و میدانک برون ز اعدادیم | |||||
از پی هر طلب تو عوضی از شاهست | همچو عطسه که پیش یرحمکالله است | |||||
شربت تلخ بنوشد خرد صحت جو | شربتی را تو چه گویی که خوش است و دارو؟ | |||||
عاشقان از صنم خویش دو صد جور کشند | چون بود آن صنمی که حسن است و خوشخو؟ | |||||
در چنین دوغ فتادی که ندارد پایان | منگر واپس، وز هر دو جهان دست بشو | |||||
این شب قدر چنانست که صبحش ندمد | گشت عنوان برات تو رجال صد قوا | |||||
چو از این بحر برون رفتنت اومید نماند | احمقی باشد ازین پس طلب خنب و سبو | |||||
ز آسمان آید این بخت، نه از عالم خاک | کار اقبال و ستارهست، نه کار بازو | |||||
چون چنین روی بدیدی نظرت روشن شد | پشت را باز شناسد نظر تو از رو | |||||
هر کرا آخر کار این سبقت خواهد بود | هم ز اول بود او شیفته و سوداخو | |||||
صدفی باشد گردان به هوای گوهر | سینهاش باز شود بیند در خود لولو | |||||
جعد خود را چو بیند بکند ترک کلاه | خانه چون یافته شد، بیش نگوید: « کوکو » | |||||
جوزها گرچه لطیفند و یقین پر مغزند | بشکن و مغز برون آور و ترجیع بگو | |||||
گرچه بیعقل بود، عقل شد او را هندو | ورچه بیروی بود او بگذشت از بارو |