دیوان شمس/بیا کز غیر تو بیزار گشتم
ظاهر
بیا کز غیر تو بیزار گشتم | وگر خفته بدم بیدار گشتم | |||||
بیا ای جان که تا روز قیامت | مقیم خانه خمار گشتم | |||||
ز پر و بال خود گل را فشاند | به کوه قاف خود طیار گشتم | |||||
ترش دیدم جهانی را من از ترس | در آن دوشاب چون آچار گشتم | |||||
عقیده این چنین سازید شیرین | که من زین خمره شکربار گشتم | |||||
یکی چندی بریدم من از اغیار | کنون با خویشتن اغیار گشتم | |||||
ز حال دیگران عبرت گرفتم | کنون من عبره الابصار گشتم | |||||
بیا ای طالب اسرار عالم | به من بنگر که من اسرار گشتم | |||||
بدان بسیار پیچید این سر من | که گرد جبه و دستار گشتم | |||||
از آن محبوس بودم همچو نقطه | که گرد نقطه چون پرگار گشتم |