دیوان شمس/بیا بیا که تویی جان جان سماع
ظاهر
بیا بیا که تویی جان جان سماع | بیا که سرو روانی به بوستان سماع | |||||
بیا که چون تو نبودست و هم نخواهد بود | بیا که چون تو ندیدست دیدگان سماع | |||||
بیا که چشمه خورشید زیر سایه تست | هزار زهره تو داری بر آسمان سماع | |||||
سماع شکر تو گوید به صد زبان فصیح | یکی دو نکته بگویم من از زبان سماع | |||||
برون ز هر دو جهانی چو در سماع آیی | برون ز هر دو جهانست این جهان سماع | |||||
اگر چه بام بلندست بام هفتم چرخ | گذشته است از این بام نردبان سماع | |||||
به زیر پای بکوبید هر چه غیر ویست | سماع از آن شما و شما از آن سماع | |||||
چو عشق دست درآرد به گردنم چه کنم | کنار درکشمش همچنین میان سماع | |||||
کنار ذره چو پر شد ز پرتو خورشید | همه به رقص درآیند بیفغان سماع | |||||
بیا که صورت عشقست شمس تبریزی | که باز ماند ز عشق لبش دهان سماع |