دیوان شمس/بیایید بیایید که گلزار دمیده‌ست

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(بیایید بیایید که گلزار دمیده‌ست)
  بیایید بیایید که گلزار دمیده‌ست بیایید بیایید که دلدار رسیده‌ست  
  بیارید به‌یک‌بار همه‌جان و جهان را به خورشید سپارید که خوش تیغ کشیده‌ست  
  بر آن زشت بخندید که او ناز نماید بر آن یار بگریید که از یار بریده‌ست  
  همه‌شهر بشورید چو آوازه دراُفتاد که دیوانه دگربار ز زنجیر رهیده‌ست  
  چه روزست و چه روزست چنین روز قیامت مگر نامه‌ی اعمال ز آفاق پریده‌ست؟  
  بکوبید دهل‌ها و دگر هیچ مگویید چه جای دل و عقل است؟ که جان نیز رمیده‌ست