دیوان شمس/بیار باده که دیر است در خمار توام
ظاهر
بیار باده که دیر است در خمار توام | اگر چه دلق کشانم نه یار غار توام | |||||
بیار رطل و سبو کارم از قدح بگذشت | غلام همت و داد بزرگوار توام | |||||
در این زمان که خمارم مطیع من می باش | چو مست گشتم از آن پس به اختیار توام | |||||
بیار جام اناالحق شراب منصوری | در این زمان که چو منصور زیر دار توام | |||||
به یاد آر سخنها و شرطها که ز الست | قرار دادی با من بر آن قرار توام | |||||
بگو به ساغرش ای کف تو گر سوار منی | عجبتر اینک در این لحظه من سوار توام | |||||
میان حلقه به ظاهر تو در دوار منی | ولی چو درنگرم نیک در دوار توام | |||||
به زیر چرخ ننوشم شراب ای زهره | که من عدو قدحهای زهربار توام | |||||
چو شیشه زان شدهام تا که جام شه باشم | شها بگیر به دستم که دست کار توام | |||||
عجب که شیشه شکافید و می نمیریزد | چگونه ریزد داند که بر کنار توام | |||||
اگر به قد چو کمانم ولی ز تیر توام | چو زعفران شدم اما به لاله زار توام | |||||
چگونه کافر باشم چو بت پرست توام | چگونه فاسق باشم شرابخوار توام | |||||
بیا بیا که تو راز زمانه می دانی | بپوش راز دل من که رازدار توام | |||||
چو آفتاب رخ تو بتافت بر رخ من | گمان فتاد رخم را که هم عذار توام | |||||
شمرد مرغ دلم حلقههای دام تو را | از آن خویش شمارم که در شمار توام | |||||
اگر چه در چه پستم نه سربلند توام | وگر چه اشتر مستم نه در قطار توام | |||||
میان خون دل پرخون بگفت خاک تو را | اگر چه غرقه خونم نه در تغار توام | |||||
اگر چه مال ندارم نه دستمال توام | اگر چه کار ندارم نه مست کار توام | |||||
برآی مفخر آفاق شمس تبریزی | که عاشق رخ پرنور شمس وار توام |