دیوان شمس/بیار باده که اندر خمار خمارم
ظاهر
بیار باده که اندر خمار خمارم | خدا گرفت مرا زان چنین گرفتارم | |||||
بیار جام شرابی که رشک خورشید است | به جان عشق که از غیر عشق بیزارم | |||||
بیار آنک اگر جان بخوانمش حیف است | بدان سبب که ز جان دردهای سر دارم | |||||
بیار آنک نگنجد در این دهان نامش | که می شکافد از او شقههای گفتارم | |||||
بیار آنک چو او نیست گولم و نادان | چو با ویم ملک گربزان و طرارم | |||||
بیار آنک دمی کز سرم شود خالی | سیاه و تیره شوم گوییا ز کفارم | |||||
بیار آنک رهاند از این بیار و میار | بیار زود و مگو دفع کز کجا آرم | |||||
بیار و بازرهان سقف آسمانها را | شب دراز ز دود و فغان بسیارم | |||||
بیار آنک پس مرگ من هم از خاکم | به شکر و گفت درآرد مثال نجارم | |||||
بیار می که امین میم مثال قدح | که هر چه در شکمم رفت پاک بسپارم | |||||
نجار گفت پس مرگ کاشکی قومم | گشاده دیده بدندی ز ذوق اسرارم | |||||
به استخوان و به خونم نظر نکردندی | به روح شاه عزیزم اگر به تن خوارم | |||||
چه نردبان که تراشیدهام من نجار | به بام هفتم گردون رسید رفتارم | |||||
مسیح وار شدم من خرم بماند به زیر | نه در غم خرم و نی به گوش خروارم | |||||
بلیس وار ز آدم مبین تو آب و گلی | ببین که در پس گل صد هزار گلزارم | |||||
طلوع کرد از این لحم شمس تبریزی | که آفتابم و سر زین وحل برون آرم | |||||
غلط مشو چو وحل در رویم دیگربار | که برقرارم و زین روی پوش در عارم | |||||
به هر صبوح درآیم به کوری کوران | برای کور طلوع و غروب نگذارم |