دیوان شمس/بیار آن که قرین را سوی قرین کشدا
ظاهر
بیار آن که قرین را سوی قرین کشدا | فرشته را ز فلک جانب زمین کشدا | |||||
به هر شبی چو محمد به جانب معراج | براق عشق ابد را به زیر زین کشدا | |||||
به پیش روح نشین زان که هر نشست تو را | به خلق و خوی و صفتهای همنشین کشدا | |||||
شراب عشق ابد را که ساقیش روح است | نگیرد و نکشد ور کشد چنین کشدا | |||||
برو بدزد ز پروانه خوی جانبازی | که آن تو را به سوی نور شمع دین کشدا | |||||
رسید وحی خدایی که گوش تیز کنید | که گوش تیز به چشم خدای بین کشدا | |||||
خیال دوست تو را مژده وصال دهد | که آن خیال و گمان جانب یقین کشدا | |||||
در این چهی تو چو یوسف خیال دوست رسن | رسن تو را به فلکهای برترین کشدا | |||||
به روز وصل اگر عقل ماندت گوید | نگفتمت که چنان کن که آن به این کشدا | |||||
بجه بجه ز جهان همچو آهوان از شیر | گرفتمش همه کان است کان به کین کشدا | |||||
به راستی برسد جان بر آستان وصال | اگر کژی به حریر و قز کژین کشدا | |||||
بکش تو خار جفاها از آن که خارکشی | به سبزه و گل و ریحان و یاسمین کشدا | |||||
بنوش لعنت و دشنام دشمنان پی دوست | که آن به لطف و ثناها و آفرین کشدا | |||||
دهان ببند و امین باش در سخن داری | که شه کلید خزینه بر امین کشدا |