دیوان شمس/بگیر دامن لطفش که ناگهان بگریزد
ظاهر
بگیر دامن لطفش که ناگهان بگریزد | ولی مکش تو چو تیرش که از کمان بگریزد | |||||
چه نقشها که ببازد چه حیلهها که بسازد | به نقش حاضر باشد ز راه جان بگریزد | |||||
بر آسمانش بجویی چو مه ز آب بتابد | در آب چونک درآیی بر آسمان بگریزد | |||||
ز لامکانش بخوانی نشان دهد به مکانت | چو در مکانش بجویی به لامکان بگریزد | |||||
نه پیک تیزرو اندر وجود مرغ گمانست | یقین بدان که یقین وار از گمان بگریزد | |||||
از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی | که آن نگار لطیفم از این و آن بگریزد | |||||
گریزپای چو بادم ز عشق گل نه گلی که | ز بیم باد خزانی ز بوستان بگریزد | |||||
چنان گریزد نامش چو قصد گفتن بیند | که گفت نیز نتانی که آن فلان بگریزد | |||||
چنان گریزد از تو که گر نویسی نقشش | ز لوح نقش بپرد ز دل نشان بگریزد |