دیوان شمس/بگفتم عذر با دلبر که بیگه بود و ترسیدم
ظاهر
بگفتم عذر با دلبر که بیگه بود و ترسیدم | جوابم داد کای زیرک بگاهت نیز هم دیدم | |||||
بگفتم ای پسندیده چو دیدی گیر نادیده | بگفت او ناپسندت را به لطف خود پسندیدم | |||||
بگفتم گر چه شد تقصیر دل هرگز نگردیدهست | بگفت آن را هم از من دان که من از دل نگردیدم | |||||
بگفتم هجر خونم خورد بشنو آه مهجوران | بگفت آن دام لطف ماست کاندر پات پیچیدم | |||||
چو یوسف کابن یامین را به مکر از دشمنان بستد | تو را هم متهم کردند و من پیمانه دزدیدم | |||||
بگفتم روز بیگاه است و بس ره دور گفتا رو | به من بنگر به ره منگر که من ره را نوردیدم | |||||
به گاه و بیگه عالم چه باشد پیش این قدرت | که من اسرار پنهان را بر این اسباب نبریدم | |||||
اگر عقل خلایق را همه بر همدگر بندی | نیابد سر لطف ما مگر آن جان که بگزیدم |