دیوان شمس/بگردان شراب ای صنم بیدرنگ
ظاهر
بگردان شراب ای صنم بیدرنگ | که بزمست و چنگ و ترنگاترنگ | |||||
ولی بزم روحست و ساقی غیب | ببویید بوی و نبینید رنگ | |||||
تو صحرای دل بین در آن قطره خون | زهی دشت بیحد در آن کنج تنگ | |||||
در آن بزم قدسند ابدال مست | نه قدسی که افتد به دست فرنگ | |||||
چه افرنگ عقلی که بود اصل دین | چو حلقهست بر در در آن کوی و دنگ | |||||
ز خشکیست این عقل و دریاست آن | بمانده است بیرون ز بیم نهنگ | |||||
بده می گزافه به مستان حق | که نی عربده بینی آن جا نه جنگ | |||||
یکی جام بنمودشان در الست | که از جام خورشید دارند ننگ | |||||
تو گویی که بیدست و شیشه که دید | شراب دلارام و بکنی و بنگ | |||||
ببین نیم شب خلق را جمله مست | ز سغراق خواب و ز ساقی زنگ | |||||
قطار شتر بین که گشتند مست | ندانند افسار از پالهنگ | |||||
خمش کن که اغلب همه باخودند | همه شهر لنگند تو هم بلنگ | |||||
ره سیرت شمس تبریز گیر | به جرات چو شیر و به حمله پلنگ |