دیوان شمس/بگردان ساقی مه روی جام
ظاهر
بگردان ساقی مه روی جام | رهایی ده مرا از ننگ و نام | |||||
گرفتارم به دامت ساقیا ز آنک | نهادستی به هر گامی تو دام | |||||
رها کن کاهلی دریاب ما را | و لا تکسل فان القوم قاموا | |||||
الیس الصحو منزل کل هم | الیس العیش فی هم حرام | |||||
الا صوموا فان الصوم غنم | شراب الروح یشربه الصیام | |||||
هر آن کو روزه دارد در حدیث است | مه حق را ببیند وقت شام | |||||
نکو نبود که من از در درآیم | تو بگریزی ز من از راه بام | |||||
تو بگریزی و من فریاد در پی | که یک دم صبر کن ای تیزگام | |||||
مسلمانان مسلمانان چه چارهست | که من سوزیدم و این کار خام | |||||
نباشد چاره جز صافی شرابی | باقداح یقلبها الکرام | |||||
حدیث عاشقان پایان ندارد | فنستکفی بهذا و السلام | |||||
جواب گفته متنبی است این | فاد ما تسلیه المدام |