دیوان شمس/بکت عینی غداه البین دمعا
ظاهر
بکت عینی غداه البین دمعا | و اخری بالبکا بخلت علینا | |||||
فعاقبت التی بخلت علینا | بان غمضتها یوم التقینا | |||||
چه مرد آن عتابم خیز یارا | بده آن جام مالامال صهبا | |||||
نرنجم ز آنچ مردم میبرنجند | که پیشم جمله جانها هست یکتا | |||||
اگر چه پوستینی بازگونه | بپوشیدست این اجسام بر ما | |||||
تو را در پوستین من میشناسم | همان جان منی در پوست جانا | |||||
بدرم پوست را تو هم بدران | چرا سازیم با خود جنگ و هیجا | |||||
یکی جانیم در اجسام مفرق | اگر خردیم اگر پیریم و برنا | |||||
چراغکهاست کتش را جدا کرد | یکی اصلست ایشان را و منش | |||||
یکی طبع و یکی رنگ و یکی خوی | که سرهاشان نباشد غیر پاها | |||||
در این تقریر برهانهاست در دل | به سر با تو بگویم یا به اخفا | |||||
غلط خود تو بگویی با تو آن را | چه تو بر توست بنگر این تماشا |