دیوان شمس/بوی آن خوب ختن می آیدم
ظاهر
بوی آن خوب ختن می آیدم | بوی یار سیمتن می آیدم | |||||
می رسد در گوش بانگ بلبلان | بوی باغ و یاسمن می آیدم | |||||
درد چون آبستنان می گیردم | طفل جان اندر چمن می آیدم | |||||
بوی زلف مشکبار روح قدس | همچو جان اندر بدن می آیدم | |||||
یوسفم افتاده در چاه فراق | از شه مصر آن رسن می آیدم | |||||
من شهید عشقم و پرخون کفن | خونبها اندر کفن می آیدم | |||||
بر سرم نه آن کلاه خسروی | کان چنان شیرین ذقن می آیدم | |||||
سر نهادم همچو شمع اندر لگن | سر نگر کاندر لگن می آیدم | |||||
جانها بر بام تن صف صف زدند | کان قباد صف شکن می آیدم | |||||
گوییا آن چنگ عشرت ساز یافت | تا نوای تن تنن می آیدم | |||||
گوییا ساقی جان بر کار شد | تا چنین می در دهن می آیدم | |||||
یا ز شعشاع عقیق احمدی | بوی رحمان از یمن می آیدم | |||||
یا ز بوی شمس تبریزی ز عشق | نعرهها بیخویشتن می آیدم |