دیوان شمس/به پیش تو چه زند جان و جان کدام بود
ظاهر
به پیش تو چه زند جان و جان کدام بود | که جان تویی و دگر جمله نقش و نام بود | |||||
اگر چه ماه به ده دست روی خود شوید | چه زهره دارد کان چهره را غلام بود | |||||
اگر چه عاشقی و عشق بهترین کار است | بدانک بیرخ معشوق ما حرام بود | |||||
به جان عشق که تا هر دو جان نیامیزد | جداییست و ملاقات بینظام بود | |||||
شراب لطف خداوند را کرانی نیست | وگر کرانه نماید قصور جام بود | |||||
به قدر روزنه افتد به خانه نور قمر | اگر به مشرق و مغرب ضیاش عام بود | |||||
تو جام هستی خود را برو قوامی ده | که آن شراب قدیمست و باقوام بود | |||||
هزار جان طلبید و یکی ببردم پیش | بگفت باقی گفتم بهل که وام بود | |||||
رفیق گشته دو چشمش میان خوف و رجا | برای پختن هر عاشقی که خام بود | |||||
هزار خانه به تاراج برد و خوش قنقیست | سلامتی همه تاراج آن سلام بود | |||||
درون خانه بود نقشها نه آن نقاش | به سوی بام نگر کان قمر به بام بود | |||||
رسید مژده به شامست شمس تبریزی | چه صبحها که نماید اگر به شام بود |