دیوان شمس/به من نگر که بجز من به هر کی درنگری
ظاهر
به من نگر که بجز من به هر کی درنگری | یقین شود که ز عشق خدای بیخبری | |||||
بدان رخی بنگر که کو نمک ز حق دارد | بود که ناگه از آن رخ تو دولتی ببری | |||||
تو را چو عقل پدر بودهست و تن مادر | جمال روی پدر درنگر اگر پسری | |||||
بدانک پیر سراسر صفات حق باشد | وگر چه پیر نماید به صورت بشری | |||||
به پیش تو چو کفست و به وصف خود دریا | به چشم خلق مقیمست و هر دم او سفری | |||||
هنوز مشکل ماندهست حال پیر تو را | هزار آیت کبری در او چه بیهنری | |||||
رسید صورت روحانیی به مریم دل | ز بارگاه منزه ز خشکی و ز تری | |||||
از آن نفس که در او سر روح پنهان شد | بکرد حامله دل را رسول رهگذری | |||||
ایا دلی که تو حامل شدی از آن خسرو | به وقت جنبش آن حمل تا در او نگری | |||||
چو حمل صورت گیرد ز شمس تبریزی | چو دل شوی تو و چون دل به سوی غیب پری |