دیوان شمس/به دلجویی و دلداری درآمد یار پنهانک
ظاهر
به دلجویی و دلداری درآمد یار پنهانک | شب آمد چون مه تابان شه خون خوار پنهانک | |||||
دهان بر مینهاد او دست یعنی دم مزن خامش | و میفرمود چشم او درآ در کار پنهانک | |||||
چو کرد آن لطف او مستم در گلزار بشکستم | همیدزدیدم آن گلها از آن گلزار پنهانک | |||||
بدو گفتم که ای دلبر چه مکرانگیز و عیاری | برانگیزان یکی مکری خوش ای عیار پنهانک | |||||
بنه بر گوش من آن لب اگر چه خلوتست و شب | مهل تا برزند بادی بر آن اسرار پنهانک | |||||
از آن اسرار عاشق کش مشو امشب مها خامش | نوای چنگ عشرت را بجنبان تار پنهانک | |||||
بده ای دلبر خندان به رسم صدقه پنهان | از آن دو لعل جان افزای شکربار پنهانک | |||||
که غمازان همه مستند اندر خواب گفت آری | ولیکن هست از این مستان یکی هشیار پنهانک | |||||
مکن ای شمس تبریزی چنین تندی چنین تیزی | کجا یابم تو را ای شاه دیگربار پنهانک |