دیوان شمس/به دغل کی بگزیند دل یارم یاری
ظاهر
به دغل کی بگزیند دل یارم یاری | کی فریبد شه طرار مرا طراری | |||||
کی میان من و آن یار بگنجد مویی | کی در آن گلشن و گلزار بخسپد ماری | |||||
عنکبوتی بتند پرده اغیار شود | همچو صدیق و محمد من و او در غاری | |||||
گل صدبرگ ز رشک رخ او جامه درید | حال گل چونک چنین است چه باشد خاری | |||||
هم بگویم دو سه بیتی که ندانی سر و پاش | لیک بهر دل من ریش بجنبان کری | |||||
بس طبیب است که هشیار کند مجنون را | وین طبیبم نهلد در دو جهان هشیاری | |||||
آفتاب رخ او را حشم تیغ زنیم | که نخواهیم بجز دیدن او ادراری | |||||
ما چو خورشیدپرستیم بر این بام رویم | تا نپوشد رخ خورشید ز ما دیواری | |||||
کیست خورشید بگو شمس حق تبریزی | که نگنجد صفتش در صحف گفتاری |