دیوان شمس/به خدا کسی نجنبد چو تو تن زنی نجنبی
ظاهر
به خدا کسی نجنبد چو تو تن زنی نجنبی | که پیالههاست مردم تو شراب بخش خنبی | |||||
هله خواجه خاک او شو چو سوار شد به میدان | سر اسب را مگردان که تو سر نهای تو سنبی | |||||
که در آن زمان سری تو که تو خویش دنب دانی | چو تو را سری هوس شد تو یقین بدانک دنبی | |||||
ز جهان گریز و وابر تو ز طاق و از طرنبش | چو ز خویش طاق گشتی ز چه بسته طرنبی | |||||
تو بدان خدای بنگر که صد اعتقاد بخشد | ز چه سنی است مروی ز چه رافضی است قنبی | |||||
بفرست سوی بینش همه نطق را و تن را | که تو را یکی نظر به که همیشه می غرنبی |